اومدم کتابخونه و در مواجهه اول فردی رو دیدم شبیه به عشقی دور. فیلم هوس هندستون کرد و کار و بار از سرم رفت. رفتم و نشستم منتظر تا که دوباره ببینمش و مطمئن بشم. دیدم، نبود و کسالتی من رو در بر گرفت. 

دلم غمی شیرین و آهستگی می‌خواد و بعدش سر خوردن در عاشقی اما خوب که نگاه می‌کنم همه‌ی اینها مانع درس و بحث و پیشرفته. نه که حالا کار خاصی می‌کنم، نه، اما نمی‌تونمم وا بدم، خلاف عقلانیتم هست. احساس می‌کنم هرچی می‌‌گذره محدودیت‌ها بیشتر میشن و اام‌ها برای انتخاب بیشتر و عرصه برای رهایی تنگ‌تر و زندگی تلخ‌تر

خسته‌ام از زندگی پوچی که دارم، قرص‌ها مانع‌اند که به خودکشی فکر کنم اما هرچی می‌گردم راهی دیگه پیش‌روم نیست. کاش کمی شجاع بشم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بغض های خفته در سکوت سنگین تر اند... ارز دیجیتال - بیت کوین فروشگاه فایلکده شمیم رایانه (^_^) * همه چی* (^_^) salamat ایران فیلم ROYSH تعمیرات موبایل و وسایل الکترونیکی سرمایه گذاری